دانشجوی روانشناسی91- 90

کارت پستال درخواستی طراحان

نوشته شده در دو شنبه 17 مهر 1398برچسب:,ساعت 19:35 توسط زهرا| |

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

نوشته شده در پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:,ساعت 2:41 توسط زهرا| |

 

 

هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد

نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد

خوشا به حال خیالی که در حرم مانده

و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد

به یاد چایی شیرین کربلایی ها

لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد

چه ساختار قشنگی شکسته است خدا

درون قالب شش گوشه یک غزل دارد 

بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟

بگو محبت ما ریشه در ازل دارد

غلامتان به من آموخت در میانه ی خون

که روسیاهی ما نیز راه حل دارد.

یاعلی مدد

 

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 17:38 توسط زهرا| |

 

شادی
زندگی یعنی  فراز و نشیب، یعنی دقایق آرامش در کنار روزهای سختی. یعنی باید احساسات متفاوتی مانند غم، خشم و عصبانیت را تجربه کنید تا معنای واقعی شادی را بفهمید و از آن لذت ببرید.

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 17:30 توسط زهرا| |

نوشته شده در چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:,ساعت 3:26 توسط زهرا| |

نوشته شده در چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:,ساعت 3:13 توسط زهرا| |

من عاشقش بودم کل اینترنت زیرو رو کردم تا این یک عکس پیدا کردم

نظر فراموش نشه.........

نوشته شده در چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:,ساعت 2:45 توسط زهرا| |

 39379 3181 دهقان فداکار و فانوس معروفش / عکس روز

اینم دهقان فداکار و فانوس معروفش.......

 

نظر یادتون نره.......

 

نوشته شده در چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:,ساعت 2:7 توسط زهرا| |

داستان امروزی این داستان ها.....


گاو ما ما مي كرد.
گوسفند بع بع مي كرد .
سگ واق واق مي كرد.
و همه با هم فرياد مي زدند حسنك كجايي ....
شب شده بود اما حسنك به خانه نيامده بود.حسنك مدت هاي زيادي است كه به خانه نمي آيد.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جين و تي شرت هاي تنگ به تن مي كند.او هر روز صبح به جاي غذا دادن به حيوانات جلوي آينه به موهاي خود ژل مي زند.
موهاي حسنك ديگر مثل پشم گوسفند نيست چون او به موهاي خود گلت مي زند.
ديروز كه حسنك با كبري چت مي كرد .كبري گفت تصميم بزرگي گرفته است.كبري تصميم داشت حسنك را رها كند و ديگر با او چت نكند چون او با پتروس چت مي كرد.
پتروس هميشه پاي كامپيوترش نشسته بود و چت مي كرد.پتروس ديد كه سد سوراخ شده اما انگشت او درد مي كرد چون زياد چت كرده بود.او نمي دانست كه سد تا چند لحظه ي ديگر مي شكند.پتروس در حال چت كردن غرق شد.
براي مراسم دفن او كبري تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود اما كوه روي ريل ريزش كرده بود .ريزعلي ديد كه كوه ريزش كرده اما حوصله نداشت .ريزعلي سردش بود و دلش نمي خواست لباسش را در آورد .ريزعلي چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد كرد و منفجر شد .كبري و مسافران قطار مردند.
اما ريزعلي بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل هميشه سوت و كور بود .الان چند سالي است كه كوكب خانم همسر ريزعلي مهمان ناخوانده ندارد او حتي مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ي مهمان ندارد.او پول ندارد تا شكم مهمان ها را سير كند.
او در خانه تخم مرغ و پنير دارد اما گوشت ندارد !
او كلاس بالايي دارد او فاميل هاي پولدار دارد.
او آخرين بار كه گوشت قرمز خريد چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنياي ما خيلي چوپان دروغگو دارد به همين دليل است كه ديكر در كتاب هاي دبستان آن داستان هاي قشنگ وجود ندارد

نوشته شده در چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:,ساعت 1:59 توسط زهرا| |

امشب ؛

هنگام خوابیدن با خود قدری فکر کنیم …

امروز چه کرده ایم

که فردا لایق زنده ماندن باشیم …


 

 

نوشته شده در سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:,ساعت 3:2 توسط زهرا| |


Power By: LoxBlog.Com